جدول جو
جدول جو

معنی بهم رسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بهم رسیدن(نَ یَ)
التقاء. (ترجمان القرآن) رسیدن به یکدیگر. ملاقات کردن یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین). بیکدیگر پیوستن. دیدن یکدیگر را:
فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن.
حافظ.
صحبت غنیمت است بهم چون رسیده ایم
تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها.
صائب.
، بی درمان و لاعلاج. (ناظم الاطباء). که علاج نپذیرد: درد بی دوا، درد که علاج نپذیرد. (یادداشت مؤلف) :
دری دیگر نمیدانم که روی از توبگردانم
مخور زنهار برجانم که دردم بی دوا ماند.
سعدی.
رجوع به دوا شود
لغت نامه دهخدا
بهم رسیدن
رسیدن بیکدیگر ملاقات کردن همدیگر، بوصال یکدیگر رسیدن (زن و مرد)، بوجود آمدن ایجاد شدن، پیدا شدن بدست آمدن: درین فصل موز بهم نمیرسد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به هم رسیدن
تصویر به هم رسیدن
رسیدن به یکدیگر، به هم پیوستن دو چیز یا دو کس، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم رسیدن
تصویر چشم رسیدن
هدف چشم زخم واقع شدن، چشم زخم خوردن، از چشم شور آسیب دیدن، چشم خوردن برای مثال به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد / زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست (حافظ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ قَ)
کنایه از آخر شدن. (آنندراج: بسر رسید) :
خنجر بدست بر سرم آن سیمبر رسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
قاضی احمد (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
بدست آوردن و حاصل نمودن. (آنندراج). بدست آوردن و میسر کردن. (ناظم الاطباء). بدست آوردن چیزی. دارا شدن آن. (فرهنگ فارسی معین) ، پیر. سالخورده: پیر بی دندان، پیر هاف هافو.
- بی دندان شدن، افتادن دندانها. (ناظم الاطباء). رجوع به دندان شود
لغت نامه دهخدا
آزار رسیدن. رنج رسیدن: هرچند خوارزمشاه از این چه گفتم خبر ندارد و اگر بداند بلایی رسد به من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکوخط و مدتی به دیوان ما بماند، طبعش میل به کربزی داشت تا بلایی بدو رسید. (تاریخ بیهقی ص 274). چون بلا بدو (به حازم) رسد دل از جای نبرد. (کلیله و دمنه).
از یکی زن رسد هزار بلا
پس ببین تا ز ده به صد چه رسد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
کنایه از چشم زخم رسیدن. (برهان). اثر نظر بد رسیدن. کنایه از چشم زخم خوردن. (آنندراج). چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). نظر خوردن. (فرهنگ نظام). چشم زخم خوردن و چشم زخم دیدن:
ترسم چشمت رسد که سخت حقیری
چونکه نبندند خرمکت بگلو بر.
منجیک.
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست.
حافظ.
درون خانه معشوق هم گزندی هست
ببحر رفتم و چشم گهر رسید مرا.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
بود آئینه اش از دست و من چون بید میلرزم
مباد از خود رسد رایج بآن گل پیرهن چشمی.
رایج (از آنندراج).
رجوع به چشم رسیدگی و چشم رسیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جور رسیدن. ستم دیدن:
ز مادر بزادم بدانسان که دید
ز گردون بمن بر ستمها رسید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ خوَرْ / خُرْ کَ دَ)
رسیدن زخم. وارد آمدن ضربت. مجروح شدن. زخم یافتن. زخم برداشتن. آسیب دیدن:
وگر زآنکه ما را ز چرخ بلند
رسد از بداندیش زخم گزند.
فردوسی.
زخم بر دل رسید خاقانی
تا خود آسیب بر خرد چه رسد.
خاقانی.
و اگر زخمی برسد و عجزی فتد این عار بر جبین روزگار ما باقی ماند. (ترجمه تاریخ یمینی).
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش.
حافظ.
رجوع به زخم رسیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسر رسیدن
تصویر بسر رسیدن
باخر رسیدن، برباد رفتن نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم رسانیدن
تصویر بهم رسانیدن
پیدا شدن و بوجود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیدن
تصویر چشم رسیدن
چشم زخم رسیدن اثر نظر بد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم رسیدن
تصویر الم رسیدن
دردمند شدن اصابت درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیدن
تصویر چشم رسیدن
((~. رِ دَ))
نظر خوردن، چشم زخم خوردن
فرهنگ فارسی معین